محل تبلیغات شما

يادداشت‌های يك دهه چهلی



1 -از همان روزی که مدارس و بعد دانشگاهها تعطیل شد، همان روزی که هنوز هشتگ انواع فحش ها هدفشان ماهان بود و مسئولین، و هنوز شمال بروها را هدف نگرفته بودند یعنی دو هفته قبل، من و بچه ها که گوچی هم شاملش می شود آمدیم خانه ی شیرگاه. هرآنچه از مایحتاج خوراکی و بهداشتی به ذهنم رسید شسته و ضدعفونی شده با خودم آوردم. 2- دور شدن از شلوغی و انبوه سازه های شهری، رسیدن به وسعت دشت که اجازه می داد نگاهم تا دوردست ها بتازد، دیدن قله ی جاودانه دماوند و طبیعتی که طبق نظم
همین چند روز قبل بود که در اینستاگرام برای پیدا کردن مدل مانتو می چرخیدم و از آنجایی که نه حوصله ی گشتن و خرید دارم خصوصا در بازار شب عید و نه دل, خوشی از خرید اینترنتی و نه دیگر لباسی قابل پوشیدن، همه ی عزمم را جزم کردم که شنبه، همین شنبه ی دیروز که مدارس را تعطیل کردند یکی دوتا مرکز خرید بروم و بالاخره تن بدهم به همین جنس و قیمت و مدل های مسخره! اما شنبه، همین شنبه ی دیروز که شبکه های اجتماعی پر شد از اخبار ویروس کرونا، و محل کار آقای خانه بعد از ووهان
هر بار که به اینجا می آیم، احساس می کنم به سرزمین متروکه ای آمدم که زمانی آبادی سرسبزی بوده پر از شور زندگی با دوستان و همسایه هایی صمیمی. سرزمینی که خانه ها با رفتن یکی یکی ساکنان آن متروکه شده که علفها در مزارع قد کشیده اند که دیگر کسی نیست وقت و بی وقت تو را به خانه اش دعوت کند. احساس کسی که با برگشتن و سعی در ماندنش انتظار بیهوده ی بازگشت ساکنین آن را می کشد تا دوباره زندگی به این آبادی برگردد.
پاییز برایم با هیجان و سراسیمگی آغاز شد و حالا با یک ریتم آرام و کند دارد می گذرد. آقای خانه حدود یک ماه است به ماموریت کاری رفته. توفیق است یا نه، نمی دانم! اما از قضا این ماموریت او را به زادگاهش در غرب مملکت کشانده که احتمالا تا ده روز آینده نیز طول می کشد. شازده هم که ساکن شرق شده و فعلا بعنوان عضو جدید خانواده خواهرم روزگارش خوش است و به قول معروف خانه ی خاله است دیگر! نسل جدید مثل ما نیستند که با هر شرایطی خودشان را وفق دهند.

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها